نفیسه نظری
نام: نفیسه
نام خانوادگی: نظری
ایمیل:
وب سایت:


بنام خدا

در ششمین روز از پنجمین ماه سال 1365 در بیمارستان رسالت تهران از پدرو مادری بسیار جوون و مهربون بدنیا اومدم. کودکی زیبای من در آپارتمانی 4 طبقه در انتهای خیابون اول نیروهوایی در کنار برادرم مجتبی که دوسال از من بزرگتر بود طی میشد که با ورودم به کلاس اول خواهرم هانیه پا به این دنیا گذاشت.

بعد از بدنیا اومدن خواهرم داستانهای کوتاه مینوشتم و در کنارش نقاشی و تصویرسازیش رو هم انجام میدادم. 14 سالم بود که نوشتن داستان (طلوع خاکستری) رو شروع کردم. سنم کم بود ولی شکرخدا خانواده این استعداد من رو جدی گرفتن و بعد از تموم شدن داستان مادرم پابه پا برای انتشارات و چاپ کتاب همراهیم کرد. خب سنم کم بود و خیلیها منو اصلا نمیدیدن ولی روزیکه وارد دفتر (انتشارات علی) شدم آقای نوری با محبت و تیزبینی که داشتن، به من اعتماد کردن و (طلوع خاکستری) رو وقتی 16 سالم بود چاپ کردن و هنوز هم تجدیدچاپ میشه. بعد از اون نوشتن کتاب (رعنا) رو بسرعت شروع کردم و سال بعد وقتی 18 سالم بود (رعنا) چاپ شد و شکرخدا هنوز هم تجدید چاپ میشه.

همون زمان بود که بصورت اتفاقی مستند (ادواردو) از تلویزیون پخش شد و من رو شیفته شخصیت ادواردو آنیلی کرد. و بعد ازون با خودم عهد بستم داستان زندگیش رو بنویسم ولی جز فیلم مستندی که دیده بودم هیچ چیزی برای نوشتن نداشتم. خدا خواست همه چیز خوب پیش بره چون وقتی در مقطع پیش دانشگاهی بودم توی مدرسه یه روز آقای قدیری ابیانه که از صمیمی ترین دوستان ادواردو بود برای سخنرانی اومدن و همونجا پیشنهاد نوشتن کتاب رو بهشون دادم و ایشون با کمال میل همراهی کردن و کلی اطلاعات در اختیار من گذاشتن و کتاب (یک دقیقه سکوت) به رشته تحریر در اومد و به لطف خدا هنوز این کتاب در حال تجدید چاپه.

انقدر شیفته زندگی ادواردو شده بودم که در دانشگاه در رشته (ادیان و عرفان) همون رشته ای که ادواردو تحصیل کرده بود شروع به تحصیل کردم. سال اول دانشگاهم تازه تموم شده بود که با پدرم راهی سفر خانه خدا شدم و همونجا با همسرم احسان اشنا شدم.

ازدواج من باعث شد تا برای زندگی به محل سکونت احسان بیام و زندگی مشترکم در شهر کرج آغاز شد. هنوز تحصیلات دانشگاهیم تموم نشده بود که برای نوشتن کتاب (یک دقیقه سکوت) از سمت وزارت ارشاد در جشنواره بانوی فرهنگ در بخش زندگینامه داستانی رتبه اول رو بدست آوردم. بعد از اون مشغول نوشتن کتابهای (شاید وقتی دیگر) و (رها) شدم.

در شرکت اینترنتی مروا در بخش تولید محتوای صوتی مدتی مشغول به کار بودم و همزمان مدیرمسئول انتشارات (خط سبز مروا) بودم. ازونجا به پارک علم و فناوری دانشگاه تهران رفتم و چند سال در بخش تولیدمحتوای پیامکی برای شرکت همراه اول مطالب رو تهیه میکردم و همزمان در تولید محتوای پیامکی برای ایرانسل در شرکت (صباسل) مشغول بودم.

خدا منو احسانو خیلی دوست داشت چون در دیماه 1396 دخترکی زیبا بهمون هدیه داد. دخترکم (فاطمه زهرا) 2ساله بود که دیو کرونا زندگی همه رو تحت تاثیر قرار داد. شرایط کاری منم عوض شد ولی بجاش افتخار معلمی و تدریس نصیبم شد.

ترجمه کتاب (یک دقیقه سکوت) به چندین زبان و توزیعش در چندین کشور بخصوص کشورهای آمریکای جنوبی از بهترین اتفاقات زندگیم بود که در همون دوره رخ داد.

در حال حاضر به لطف خدا در کنار دخترک و همسرم که همیشه حامی فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی من بوده، مشغول به تدریس و همچنین در حال نوشتن رمان جدیدم هستم. در بخش کودک و نوجوان هم مشغول نوشتن داستانم. در این بین تولید محتوا و نوشتن مقالات در زمینه های مختلف روهم هرازگاهی انجام میدم.

 

پل ارتباطی ما در تلگرام: nafisenazari1986

در اینستاگرام nafisenazari_saba

 

 


 
آثار این نویسنده/ویراستار
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*